feed معنی کلمه

feed : (وعده‌ی) غذا، خوراک، خورد و خوراک

past participle : 51046

simple past : 51046

american phonetic : ˈfiːd

british phonetic : fiːd

english sentence : be off one’s feed

persian sentence : (عامیانه) بی اشتها بودن، بی‌میل بودن، میل نداشتن، پَکَر بودن، بی‌دل و دماغ بودن، دل و دماغ نداشتن، مریض بودن، حال نداشتن، حال (کسی) خوب نبودن